پانیذپانیذ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

دختر مو طلایی مامان

پانیذ و بد اخلاقیاش

نمی دوم چرا؟ ولی بعضی وقتا از خواب که بیدار میشم بی خودی گریه می کنم و دوست ندارم هیچ کس نزدیکم بیاد. امروز هم از اون روزها بودش که ساعت ٩:٣٠ که از خواب بیدار شدم همش گریه می کردم و بغل بابام نمی رفتم بابام هم همونموقع به مامانم زنگ زد و بهش گفت. مامانم هم از پشت تلفن باهام صحبت کرد ولی ... تا که اینکه بعد از یک ربع اخلاقم خوب شد و نشستیم با بابام یک صبحونه مشتی زدیم تو رگ .  خوب دست خودم نیست چیکار کنم؟ اینهم چند تا عکس قدیمی.     ...
25 ارديبهشت 1390

تعطیلی آخر هفته

چهارشنبه هم از مهد کودک رفیتم خونه مامان شهناز و با هلیا رفتیم پارک. اینهم عکس پارک که سوار چرخ و فلک شدیم و خیلی با هلیا خندیدیم. (البته این عکس دزدیه. از وبلاگ هلیا مامان برداشته ) پنج شنبه خونه مامانی شهناز بودم  و مهدکودک نرفتم. خونه مامانی بهم خوش میگذره چون باهم میریم سبزی میخریم. میریم پشت بوم لباس پهن می کنیم و کارهای دیگه... جمعه هم توی خونه کلی آتیش سوزوندم. اولا" که همیشه که ساعت ١٠ به زور از خواب بیدار میشم، ساعت ٩ مامانم و بیدار کردم و با هم رفیتم توی اتاق من و صبحانه خوردیم و بازی کردیم . بعدا"‌هم بابا رو بیدار کردیم و بابا رفت سلمونی و من و مامانم هم رفتیم پارک روبروی سلمونی  و منهم اونجا کلی با...
24 ارديبهشت 1390

مسافرت 3 روزه به تنکابن

پنج شنبه ساعت 4:30 دقیقه صبح با خاله نیر اینا راه افتادیم و ساعت 8:30 پیش مامانی اینا رسیدیم. شما توی راه خواب بودی. وقتی رسیدیم خیلی خوشحال شدی و همش توی بالکن می نشستی و بازی می کردی. با عرض معذرت باید بگم عکسی از این مسافرت ندارم. چون دوربین رو برده بودم ولی باطریش رو نه. وای وای وای واسه همین عکسی از این مسافرت ندارم. البته چند تا با گوشی خودم و بابات انداختم و در اسرع وقت اونها رو میزارم. سه بار رفتیم کنار دریاو از بس هوای شمال خوب بود شلوارکتو پوشوندم و تو کنار دریا بازی می کردی و کیف می کردی. موهات هم که حسابی فرفری شده بود. خیلی ناز میشی وقتی موهات فرفری میشه. یه روز هم مامانی آش رشته درست کرد و رفتیم جاده 3 هزار و حالش و بردیم. خیلی...
21 ارديبهشت 1390

ماجرای جیش گفتن پانیذ و تعیین تکلیف برای جایزه ها

از وقتی جیشم و میرم و توی دستشویی می کنم خیلی اعتماد به نفسم رفته بالا و هر وقت جیش می کنم،‌به مامانم میگم دیدی جیش کردم دستشویی. مامانم هم کلی از هم تشکر و قدردانی می کنه منم میگم که پس کی برام جایزه میخره دیشب هم رفته بودیم خونه مامان شهلا. اونجا هم به همه اعلام شد که دیگه اینجانب پانیذ خانم ، دیگه دایپر نمیشم و همونجا اجرا کردم و همه کلی منو تشویق کردند  و منهم مشخص کردم که جایزه برام چی بخرن. خودتون هم میدونید که من چی و بیشتر از همه دوست دارم و به همه گفتم برام جایزه آدامس بخرن. باز هم عکس از گذشته ....  منو دخمل خالم در حال خوردن کاهو (البته دندون نداشتیم بیشتر میمکیدیم )   ...
20 ارديبهشت 1390

دخترم پانیذ

دوستت دارم، همیشه برایم زنده باش، لبخند بزن...از ته دل بخند... دنیا و نگرانی هایش را برای من بگذار...     پانیذ درمعنی لغت یعنی قند مکرر و در قدیم به یک نوع شیرینی گفته میشد. بعبارتی به معنای عامیانه یعنی شیرین تر ازعسل   ...
19 ارديبهشت 1390

بالاخره موفق شدم عکس بزارم

امروز چهارشنبه 14 اردیبهشت 90 ،بالاخره مامانی تونست بعد از 2 روز تلاش بی وقفه با کمک خاله سافطی عکس بزاره. خیلی خوشحال شدم هورا هورا هورا این عکسها مربوط به سال 88و 89 میشه که تاحالا آپلود نشده بودند. سعی می کنم از این به بعد عکسهاتو همراه با خاطره های همون روز برات بزارم. امروز تو مهدکودک تولد دسته جمعی مربوط به فروردین ماه و داشتید. امروز خودم مهدکودک بردمت. چون وقتی با بابات میری، خیلی دیر میرسی و به برنامه های اونجا نمیرسی. تو خواب ناز بودی که لباساتو تنت کردم و بردم توماشین و اصلا" بیدار نشدی و حتی تو مهد هم که دادمت بغل خاله مریم. خواب خواب بودی. امیدوارم بهت خوش گذشته باشه عروسک من. فردا انشاـ الله قراره با خاله نیراینا بریم شمال پیش ...
14 ارديبهشت 1390